عاشق دست شده ام. دست هایی که میبینم را دوس دارم. دست ها مرا یاد تو میاندازند. یاد دست های تو. یک یاد ناخودآگاه مرا به آن میدارد که به دست ها خیره شوم. من نمیدانم یاد تو هستم. نمیفهمم به تو فکر میکنم ولی دلم میخواهد آن دست ها را بگیرم، ببوسمشان و بر چشم بگذارمشان. دست ها راز مبهمی از عشق من به تو با خود میکشد. دست های تو بوی همه روزهای خوب را میدهد. دست های تو مرا میان تمام خاطرات خوب و بدمان گم میکند. کوچه پس کوچه ها دارد این دستهایت و من از همان اول که دیدمت هی بهشان خیره میشدم و در کوچه ها گم میشدم. نه ناز چشمانت بود. نه راز نگاهت. من خیره میشدم به دست هایت و از دست ها رویا میبافتم:
اسکریپت سیستم وبلاگدهی وطن بلاگ نسخه پایدار 4.1نظرات این مطلب
تعداد صفحات : 18
درباره ما
اطلاعات کاربری
خبر نامه
چت باکس
پیوندهای روزانه
آمار سایت
کدهای اختصاصی