close
آخرین مطالب
  • تبلیغ شما در اینجا
  • طراحی سایت شخصی
  • طراحی سایت فروشگاهی
  • طراحی سیستم وبلاگدهی
  • سیستم سایت ساز اسلام بلاگ
  • مگا برد - پلتفرم خرید اینترنتی قطعات موبایل مگابرد
  • تحلیل و نمودار سازی فرم های پلاگین گرویتی وردپرس
  • اولین تولید کننده پلاگین های مارکتینگ و سئو کاملا ایرانی
  • اولین پلاگین دیجیتال مارکتینگ وردپرسی
  • loading...
    YourAds Here YourAds Here

    wqdyg

    بازدید : 41
    جمعه 22 فروردين 1393 زمان : 4:53

    ایش ظاهر شد. جانی بزیک داشت به دیدار همسایه دیوار به دیوار می‌رفت.
    این که آدم همسایه‌های با فهم و شعوری داشته باشد که بلد باشند به زبانهای کهکشانی صحبت کنند، خیلی خوب است. اما هیچ خوب نیست که آنها از خودِ آدم باهوشتر، یا احتمالاً زبل‌تر، قوی‌تر و خشن‌تر هم باشند. شاید چنین همسایه‌هایی بخواهند برای ما، یا با ما، یا در مورد ما کاری انجام بدهند. البته قضایا الزاماً به این شکل رخ نمی‌دهند، اما شرط احتیاط ایجاب می‌کند که همه جوانب را در نظر بگیریم. کهکشان جای بی‌رحمی است، و پرسش اساسی همیشه این بوده که: گردن کلفت محله کیست؟
    اعزام گروه‌های اکتشاف به خارج از زمین بر اساس این نظریه انجام گرفت که اگر چیزی آن بیرون وجود دارد، بهتر است که اول ما پیدایش کنیم، تا اینکه آنها یک روز خلوت یکشنبه بی‌خبر بر سرمان خراب شوند. سناریوی کابوس استاندارد زمین همیشه با صحنه‌ای از تماس با یک تمدن خوفناک بیگانه شروع می‌شد. باقی داستان به اَشکال مختلفی روایت می‌شد. گاهی بیگانه‌ها از نظر فنی پیشرفته بودند. گاهی نیروهای ذهنی خارق‌العاده داشتند. بعضی اوقات احمق، ولی در عین حال تقریباً شکست ناپذیر بودند؛ مثل موجودات گیاه مانند متحرک، گلّه‌های مخلوقات حشره‌وار و از این جور چیزها. معمولاً این موجودات بر خلاف آدم خوبهای زمینی، ذره‌ای از اخلاق و انسانیت بو نبرده بودند.
    اما اینها جزئیات قضیه است. صحنه اصلی در سناریوی کابوس همیشه یکسان بود: زمین با یک تمدن قدرتمند بیگانه تماس می‌گیرد، بعد آنها بر ما چیره می‌شوند.
    بزیک داشت به پاسخ همان پرسشی می‌رسید که برای زمین خیلی اهمیت داشت: آیا آنها می‌‌توانند حسابمان را برسند، یا ما می‌توانیم حسابشان را برسیم؟ به هر حال، او اصلاً دوست نداشت روی نتیجه شرط ببندد
    در سیاره لوریس هوا قابل تنفس و آب قابل شرب بود. ساکنانش هم انسان‌واره بودند. این بر خلاف اظهار نظر یکی از برندگان جایزه نوبل به اسم سرژ فون بلوت بود که که تخمین زده بود احتمال شباهت ظاهری بین بیگانه‌ها با آدمیزاد حدود 1 به 1093 است.
    لورییاییها زبانشان را توسط فنون هیپنوتیزم به بزیک آموختند، بعد هم برایش یک گردش سیاحتی دور شهر اصلیشان به نام آتیس ترتیب دادند. جانی هر چه بیشتر می‌دید، دلخورتر می‌شد، چون این مردم واقعاً تشکیلات شگفت‌انگیزی داشتند.
    لورییاییها مردمی دلنشین، مؤدب، باثبات، خلاق و پیشرو بودند. طی پانصد سال اخیر هیچ سابقه جنگ، شورش و گردن‌کشی نداشتند و به نظر هم نمی‌آمد که تا مدتهای مدید بخواهد از این جور اتفاقات رخ بدهد. نسبت تولد و مرگ و میر به طرز شایسته‌ای متعادل شده بود، به طوری که به‌رغم جمعیت فراوان، جا و موقعیت کافی برای همه وجود داشت. با وجود تعدد نژادها از تقابلهای نژادپرستانه خبری نبود. لورییاییها از طرفی صاحب تکنولوژی بسیار پیشرفته‌ای بودند، اما تعادل محیط زیست را هم با ظرافت بسیار حفظ کرده بودند. از آنجا که مشاغل سخت کارگری به ماشینهای خودسامان‌دهی شده واگذار شده بود، همه حرفه‌ها خلاق بودند، و همه کس در انتخاب شغل آزاد بود.
    آتیس پایتخت سیاره لوریس محسوب می‌شد. این شهر عظیم کلاف در هم پیچیده‌ای از بناهایی غول‌آسا و فوق‌العاده زیبا همچون کاخها و دژها وامثالهم بود که همگی به سبب عدم تقارنِ بکار رفته در ساختارشان هیجان بصری شدیدی تولید می‌کردند. این شهر هر چه که تصور کنید، داشت: چندین بازار، رستوران، پارک، مجسمه‌های پرشکوه، خانه‌های مس(ک*ن)ی، گورستان، شهرِ بازی، دکه‌های ساندویچ فروشی و حتی یک رود زلال. همه چیز، منجمله خوراک، پوشاک، مسکن و تفریحات رایگان بود. هر کس هر چه که می‌خواست برای خودش برمی‌داشت، هر چه را که می‌خواست به دیگران می‌داد و همه اینها یک جوری سرشکن می‌شد. به این خاطر در لوریس پول رایج نبود و چون پولی در کار نبود، بانک، گاوصندوق، خزانه و صندوق امانات هم وجود نداشت. در واقع، هیچکس به قفل و کلید احتیاج نداشت. روی سیاره لوریس، کلید باز و بسته کردن درها تنها چند قانون ساده اخلاقی بود.
    از نظر سیاسی، دولت حاکم بر لوریس بازتاب ذهنیت مشترک و یک دل و یک زبانِ اتباعش بود و این ذهنیتِ مشترک خونسرد، متفکر، و خوب بود. بین خواستِ جامعه و عملکردِ حکومت هیچ گونه اختلاف یا فاصله مشخصی وجود نداشت.
    در واقع می‌توان گفت که لوریس اصلاً حکومت نداشت؛ آن یک ذره‌ای هم که داشت، بیشتر از طریق حکومت نکردن حکومت می‌کرد. شبیه‌ترین چیزی که می‌شد به یک حاکم یافت، ویرهه ، رییس اداره کّل پیشبینی آینده بود. اما ویرهه هم هیچگاه دستور صادر نمی‌کرد، بلکه تنها هر از چند گاهی پیشگوییهایی در مورد مسائل اقتصادی، اجتماعی و علمی ارائه می‌داد.
    بزیک همه اینها را طی چند روز یاد گرفت. یک راهنمای ویژه به نام هلمیس را برای همراهی و کمک به او گمارده بودند. هلمیس یک لوریایی همسن و سالِ خودِ او بود که طنز، گذشت، فرزانگی، آقامنشی، شوخ‌طبعی مهارناپذیر، تیزبینی و حس انتقاد پذیری‌اش حالِ جانی را به هم می‌زد.

    0

    اسکریپت ساخت ایمیل سی پنل Cpanel Email Signup and Login v1.5
    نظرات این مطلب

    تعداد صفحات : 18

    درباره ما
    اطلاعات کاربری
    نام کاربری :
    رمز عبور :
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    خبر نامه


    معرفی وبلاگ به یک دوست


    ایمیل شما :

    ایمیل دوست شما :



    چت باکس




    captcha


    پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 187
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 38
  • تعداد اعضا : 2
  • بازدید امروز : 135
  • بازدید کننده امروز : 131
  • باردید دیروز : 3
  • بازدید کننده دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 142
  • بازدید ماه : 859
  • بازدید سال : 3379
  • بازدید کلی : 11346
  • کدهای اختصاصی